
«باران»
زیبا
باران!
زیبا سکوت خیس درختان.
دیدم در آستین درختی
گنجشک کوچکی شده پنهان.
باران،
آرامشی دوباره و تازه.
انگشت های نازک و تردش
می خورد تیک و تیک
بر پشت شیشه های مغازه.
می برد جویبار
آوازهای روشن باران را.
باران،
باران مهربان،
می شست دست و روی خیابان را.
“محمود پور وهاب”