داستان دستان دعا کننده
این داستان به اواخر قرن ۱۵ بر می گردد. در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ...
این داستان به اواخر قرن ۱۵ بر می گردد. در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ...
یکی بود و یکی نبود. یه شهری بود خیلی بزرگ. از همه رنگ. رنگ و وارنگ. چه شهری بود؟...
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت شبها بر گاهواره ی من بیدار نشست...
لبخند تو خلاصه خوبیهاست لختی بخند، خنده گل زیباست پیشانیات تنفس یک صبح است...
باز ابر مهربان نوبهار بر فراز آسمان پرواز کرد دست خود را بر سر صحرا کشید اخم سبز...
توی صحرا برکه ای بی صدا خوابیده است خوش به حالش شاید او خواب دریا دیده است خواب...
از غم خبری نبود اگر عشق نبود دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟ بی رنگتر از نقطه ی...
در قدیم فاصله شهرها از هم دور بود و مسافرت از شهری به شهر دیگر ، روزها و ماهها...
حامد در حالیکه بشدت خسته و گرسنه بود به کنار باغ مش نعمت رسید. از شکاف دیوار...
سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند....