داستان دستان دعا کننده
این داستان به اواخر قرن ۱۵ بر می گردد. در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ...
این داستان به اواخر قرن ۱۵ بر می گردد. در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ...
یکی بود و یکی نبود. یه شهری بود خیلی بزرگ. از همه رنگ. رنگ و وارنگ. چه شهری بود؟...
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت شبها بر گاهواره ی من بیدار نشست...
لبخند تو خلاصه خوبیهاست لختی بخند، خنده گل زیباست پیشانیات تنفس یک صبح است...
باز ابر مهربان نوبهار بر فراز آسمان پرواز کرد دست خود را بر سر صحرا کشید اخم سبز...
توی صحرا برکه ای بی صدا خوابیده است خوش به حالش شاید او خواب دریا دیده است خواب...
از غم خبری نبود اگر عشق نبود دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟ بی رنگتر از نقطه ی...
دریاچه آبی رنگه توش ماهی و نهنگه ماهی رو موج می شینه نهنگ اونو می بینه میگه نهنگ...
مرغ قشنگم قدقدقدا می کنه شاید داره منو صدا می کنه دونه می خواد تا بخوره برای من...
این کیه؟ این عمومه عموم چه قد بلنده سواره یک پرنده ست خوش حاله و می خنده پرنده اش...